سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برای جویای دانش، سربلندی دنیا و رستگاری آخرت است [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 91 مهر 13 , ساعت 3:51 عصر

 

خلیل‌وار ببینید عید قربان را

برای رونمایی شش گوشه می‌دهم جان را

چگونه است که دل، کربلایی است امروز

فرا گرفته چرا عطر سیب ایران را

بهشت پنجر? دیگری به قم گشوده کنون

که مست کرده هوایش دل خراسان را

خدا کند خبری این چنین بیاید که

بنا شدست بسازیم قبر پنهان را

برای حضرت زهرا  ضریح می‌سازیم

و دست فرشچیان طرح می‌زند آن را


پنج شنبه 91 مهر 13 , ساعت 3:50 عصر


خوابت به چشم آمد و بیدارتر شدیم

مست رخت شدیم که هشیارتر شدیم

یوسف ترین شدی و سر کوچه آمدی

ما بی کلاف نیز خریدارتر شدیم

باران هیچ سال به ما خدمتی نکرد

در هیئتت چه بود که پر بارتر شدیم؟

گفتند این قبیله گره باز می کنند

چه باز کردنی که گرفتارتر شدیم؟

کاری نمی کنیم ولی مزد می دهی

هر وقت آمدیم بدهکارتر شدیم


دوشنبه 91 مهر 10 , ساعت 12:8 عصر

 

یادش به خیر دست دعایی که داشتم

تسبیح و جانماز و خدایی که داشتم

دل نه، کویر زخمی فریاد بود و عشق

یادش به خیر کرب و بلایی که داشتم

ای دل به یاد بخت سپیدی که داشتی

می پیچمت به شال عزایی که داشتم

دست مرا بگیر و بلندم کن ای غزل

یک لحظه باش جای عصایی که داشتم

ای آسمان دریچه ی نوری به من ببخش

امشب به یاد پنجره هایی که داشتم

این جاده ها کدام به آن خسته می رسند

مادر کجاست قبله نمایی که داشتم؟

دادم تو را به خسته ترین عابر زمین

مثل سمند نعل طلایی که داشتم 


جمعه 91 شهریور 31 , ساعت 6:58 عصر

شأن تو برتر از این است که با ما باشی

 

بهتر آن بود همان عالم بالا باشی

 

ولی انگار هدایت گری خلق به توست

 

تا چو خورشید فروزنده دنیا باشی

 

این که شاهان همگی نوکر دربار تواند

 

بی جهت نیست...، خدا خواسته آقا باشی

 

همه هستی اگر قطره باران باشد

 

مصدر خلق تو هستی، تو که دریا باشی

 

و نوشتند که جمعی ز دمت زنده شدند

 

و نوشتیم که افضل ز مسیحا باشی

 

گر چه از سفره تان نان و نمک ها داریم

 

ولی حیف است اگر بین گداها باشی

 

* * *

 

فکر کردند غریبی و نداری یاری؟

 

ما نمردیم ببینند تو تنها باشی

 

من به فرمان و به قربان توام تا هستم

 

و تو شاهنشه و مولای منی تا باشی

 

* * *

 

هر چه گفتیم فقط گوشه ای از فضل تو بود

 

اصل این است، جگر گوشه زهرا باشی...


جمعه 91 شهریور 31 , ساعت 6:56 عصر


 

خورشید روشن است به لطف چراغتان

 

قُل می زند غذای جهان بر اجاقتان

 

من کیستم که لایق احسانتان شوم؟!

 

آهویتان؟، کبوترتان؟، نه… کلاغتان

 

پس می کَنم دو بال خودم را که بعد از این

 

از جاده ها پیاده بگیرم سراغتان

 

راهی شوم که لانه بسازم در آن حریم

 

روی درخت های خدا کنج باغتان

 

غرق خیال بودم و ناگاه بین راه

 

سمت حرم کشاند مرا اشتیاقتان

 

×××

 

تنهاییم مرا که به دست گناه داد

 

آغوش تو به روح سیاهم پناه داد

 

احساس بی کسی و یتیمی تمام شد

 

وقتی خدا مرا به حریم تو راه داد

 

معنای ارتباط من و تو همین و بس:

 

طفلی گدا که دست خودش را به شاه داد

 

تشبیه تو به ماه و به خورشید کوچک است

 

خورشید از تو نور گرفت و به ماه داد

 

باید کبوترانه به گنبد نگاه کرد

 

حالا که دوست فرصت پلکی نگاه داد

 

×××  

چشمان من به گنبد و بغضی شناورم

 

دارم تو را دوباره به خاطر می آورم

 

اذن دخول روی لبم… مست خواندنم

 

تصویر می شوی خود تو در برابرم

 

آقا سلام! آمده ام مثل قبل ها

 

سوغات می دهم به تو سوغات می برم

 

سوغات من چه بوده برایت؟! که از کرج

 

هر بار، جام شربت انگور می خرم

 

شرمنده ام، چگونه نگاهت کنم عزیز؟!

 

شرمنده ام، چگونه از این بیت بگذرم؟!

 

×××

 

بگذر از این حقیر، به روحش شفا بده

 

این چشم را ببین و برایش دوا بده

 

دارم کنار صحن تو پر در می آورم

 

از نو به من برای پریدن هوا بده

 

این جا کم از بهشت ندارد، مرا ببخش

 

یک گوشه از بهشت به من نیز جا بده

 

بگذار رو به (هر چه که دارم) دعا کنم

 

حاجات دست های غریب مرا بده!

 

×××

 

دارم به بارگاه تو نزدیک می شوم

 

در حسرت نگاه تو نزدیک می شوم

 


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ