سفارش تبلیغ
صبا ویژن
می دانم که برترین توشه رهرو به سوی تو، اراده استواری است که با آن تو را برمی گزیند و اینک، قلبم با اراده ای استوار با تو رازگویی می کند. [امام کاظم علیه السلام ـ در دعایش زمانی که او را به سوی بغداد می بردند ـ]
 
سه شنبه 91 آبان 2 , ساعت 12:15 عصر

از سوز تشنگی جگرم ناله می کند

نذر حسین، روضه ی ده ساله می کند

یاد لبان خشک و عطش خورده ی حسین

بین دو نهر آب مرا واله می کند

آری منای من شده یک عمر خون دل

این غم مرا شبیه به آلاله می کند

امروز یاد کرب و بلا می کشد مرا

در گلشن بقیع، مرا لاله می کند

من آشنای کعب نی و تازیانه ام

زخمم نظر به گریه ی غسّاله می کند

از بس که سر به پیش نگاه ترم شکست

چشمم عجیب همدمی ژاله می کند

نوری که بود شاهدم از قتلگاه سرخ

حالا چه سبز دور سرم هاله می کند

این مادر است و این پدر و جدّ اطهرم

زهرا مرا خلاص ز قتّاله می کند

یادش بخیر محفل عمّه سه ساله ام

یاد خرابه روز و شبم ناله می کند

هر گاه یاد کوفه و شام بلا کنم

بغضم هنوز، لعنت دجّاله می کند

کف می زدند و تابع رقّاصه می شدند

دردم از آن اهانت رجّاله می کند

هر که شبیه من ره این کاروان گرفت

خود را به آه فاطمه هم ناله می کند

یا جدّی الغریب فدای غریبی ات

صوت الحزین، هنوز مرا ناله می کند


سه شنبه 91 آبان 2 , ساعت 12:15 عصر

من امام تمام دنیایم

بر تمامی خلق مولایم

باقر علم احمد و علی ام

چون که من هم ز نسل زهرایم

روزها شمس و ماه هم هر شب

روی خود می نهند بر پایم

روی بال دعا و سجاده

آسمان غرق در تماشایم

من شکافند? علوم شدم

از دعاهای خیر بابایم

گوهر علم و آیه های حدیث

ریزد از درّ سرخ لب هایم

من امام طلوع امروزم

من شفیع غروب فردایم

دست بر دامنم اگر بزنید

از زمین تا بهشت پر بزنید


پنج شنبه 91 مهر 13 , ساعت 3:56 عصر


زمان‌ چیدن‌ لاله‌ عتاب‌ لازم‌ نیست‌

سرور و همهم?‌ شیخ‌ و شاب‌ لازم‌ نیست‌

زمان‌ چیدن‌ یک‌ گل‌ هجوم‌ کی‌ آرند؟!

برای‌ کندن‌ غنچه‌ شتاب‌ لازم‌ نیست‌

قتیل‌ دید?‌ پر آب‌ و تیغ‌ ابروتم‌

زمان‌ ذبح‌ مگر تیغ‌ و آب‌ لازم‌ نیست‌

سلام‌ آخر قاسم‌ به‌ زحمتت‌ انداخت‌

مرا که‌ طفل‌ یتیمم‌ جواب‌ لازم‌ نیست‌

بگو به‌ لشگریان‌ سوار? دشمن‌

زمان‌ کشتن‌ طفلان‌ عذاب‌ لازم‌ نیست‌

عدو ز پیکر این‌ گل‌ گلاب‌ می‌خواهد

برای‌ مجلس‌ ختمم‌ گلاب‌ لازم‌ نیست‌

ز سوز تشنگی‌ عالم‌ به‌ دیده‌ام‌ تار است

‌ گل‌ خزان‌ زده‌ را آفتاب‌ لازم‌ نیست‌

دلم‌ خراب‌ دو چشمت‌ شد از همان‌ آغاز

به‌ کوی‌ عشق‌ بنای‌ خراب‌ لازم‌ نیست‌


پنج شنبه 91 مهر 13 , ساعت 3:54 عصر


عاقبت لشگری از تیر گرفتارش کرد

به زمین خوردن در علقمه وادارش کرد

اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد

تن بی دست خجالت زده از یارش کرد

دستش افتاد و نیفتاد علم از دستش

رحم الله به شیری که علمدارش کرد

تَرَک خشک لبش رو نمی انداخت به آب

غمِ چندین لبِ تاول زده ناچارش کرد

آبرو در خطر و مشک به دندانش بود

تیرِ نامرد به یک طفل بدهکارش کرد

گر چه خم شد کمر کوه ولی فایده داشت

سجده بر همت دریایی ایثارش کرد

سرِ درهم شده اش را سرِ نیزه بستند

زخمش انگشت نمای سرِ بازارش کرد


پنج شنبه 91 مهر 13 , ساعت 3:53 عصر

تا که خون در رگ است و جان به تنم

به عزیزت قسم که سینه زنم

آن که از گاهواره تا مردن

دیده اش از غمت تر است، منم

شیر مادر نخورده، بابایم

تربتت را نهاد در دهنم

عاقبت بین روضه می میرم

جامه ی نوکری شود کفنم

یاکریمِ کریم می باشم

من حسینی ز دولت حسنم

در جوانی ز ماتمت پیرم

گر بگویی بمیر می میرم

من که این گونه در هیاهویم

تا نفس هست از تو می گویم

جان زهرا همیشه وقت نماز

مُهری از تربت تو می جویم

کُنج هیئت دل کِدِر شده را

زود با اشک و آه می شویم

عطر سیب حضور سرخت را

دائماً بین روضه می بویم

روضه خوان قتلگاه رفته و من

زائر ناله های بانویم

مادرت بود بی قرارم کرد

درِ این خانه ماندگارم کرد  


   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ